18. كهف آیه 82
وَاَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلٰمَيْنِ يَتِيْمَيْنِ فِى الْمَدِيْنَةِ وَكَانَ تَحْتَهٗ كَنْزٌ لَّهُمَا وَكَانَ اَبُوْهُمَا صَالِحًا ۚفَاَرَادَ رَبُّكَ اَنْ يَّبْلُغَآ اَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِّنْ رَّبِّكَۚ وَمَا فَعَلْتُهٗ عَنْ اَمْرِيْۗ ذٰلِكَ تَأْوِيْلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَّلَيْهِ صَبْرًاۗ ࣖ ( الكهف: ٨٢ )
Wa ammal jidaaru fakaana lighulaamaini yateemaini fil madeenati wa kaana tahtahoo kanzul lahumaa wa kaana aboohumaa saalihan fa araada Rabbuka any yablughaaa ashuddahumaa wa yastakhrijaa kanzahumaa rahmatam mir Rabbik; wa maa fa'altuhoo 'an amree; zaalika taaweelu maa lam tasti' 'alaihi sabra
حسین تاجی گله داری:
و اما دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن، گنجی متعلق به آن دو وجود داشت، و پدرشان مردی صالح بود، پس پروردگارت خواست که آنان به حد بلوغ برسند و گنج خود را بیرون آورند، این رحمتی از پروردگارت بود، این (کارها) را من خود سرانه انجام ندادم، این بود راز (و حکمت) کارهای که نتوانستی در برابر آنها صبر کنی».
English Sahih:
And as for the wall, it belonged to two orphan boys in the city, and there was beneath it a treasure for them, and their father had been righteous. So your Lord intended that they reach maturity and extract their treasure, as a mercy from your Lord. And I did it not of my own accord. That is the interpretation of that about which you could not have patience." (Al-Kahf [18] : 82)
1 Mokhtasar Farsi (Persian)
اما دیواری که آن را تعمیر کردم و تو به خاطر تعمیر آن بر من اعتراض کردی برای دو بچه در شهری که ما به آنجا رفتیم بود که پدرشان فوت کرده بود، و زیر آن دیوار مالی برایشان دفن شده بود، و پدر این دو صغیر صالح بود، پس - ای موسی- پروردگارت خواست تا آن دو به سن رشد برسند و بزرگ شوند، و مال دفن شدۀ خویش را از زیر آن دیوار درآورند؛ زیرا اگر اکنون دیوار فرو میریخت مالشان آشکار میشد و در معرض نابودی قرار میگرفت، و این تدبیر، رحمتی از جانب پروردگارت به آن دو بود، و آن را به اجتهاد خودم انجام ندادم؛ این بود توضیح آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی.
2 Islamhouse
و اما آن دیوار، از دو پسربچۀ یتیم در آن شهر بود و گنجی زیر آن بود که به آن دو تعلق داشت و پدرشان [نیز] مردی درستکار بود؛ پس پروردگارت خواست که [آن دو یتیم] به حد بلوغ برسند و گنج خویش را [از زیر آن دیوار] بیرون آورند. این رحمتی از جانب پروردگار تو بود و من این [کارها] را خودسرانه نکردم. این بود توضیح [و دلیل] کارهایی که نتوانستی در برابرش شکیبایی کنی».
3 Tafsir as-Saadi
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ
حُقُبًا و به ياد آور آنگاه که موسي به جوان [همراه] خود گفت: پيوسته به
پيش مي روم تا اينکه به محل برخورد دو دريا برسم، يا اينکه روزگاران زيادي را بپيماييم»
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ
سَرَبًا پس هنگامي که به محل تلاقي دو دريا رسيدند ماهي شان را فراموش کردند، و ماهي راهش را سرازير
به دريا پيش گرفت.
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا و
هنگامي که [از آنجا] گذشتند به خدمتکارش گفت: «صبحانۀ ما را برايمان بياور، به درستي که در اين سفرمان دچار خستگي و رنج زيادي شده ايم».
قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ
إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا [خدمتکارش]
گفت: «به ياد داري وقتي را که به آن صخره پناه جستيم، همانا من ماهي را از يادبردم، و جز شيطان آن را از خاطرم نبرد، پس ماهي به طور شگفت انگيزي راه خود را در دريا پيش گرفت.
قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا [موسي] گفت: «اين همان بود که ما مي جستيم»
. پس جستجو کنان ردپاي خود را گرفته و برگشتند.
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن
لَّدُنَّا عِلْمًا پس بنده اي از بندگان ما را يافتند که از نزد خود رحمتي به او داده و از جانب
خويش علمي به او آموخته بوديم.
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا موسي بدو گفت:«آيا تو را پيروي کنم به اين شرط که از آنچه به تو آموخته شده و مايۀ رشد است به من بياموزي».
قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا گفت:«تو هرگز نمي تواني همپاي من شکيبايي ورزي»
وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا و چگونه مي تواني در برابر چيزي که از راز و
رمز آن آگاه نيستي شکيبايي کني؟
قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا [موسي] گفت: «اگر خداوند بخواهد مرا شکيبا خواهي يافت و در هيچ کاري از تو نافرماني نمي کنم».
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًاگفت:«اگر از من پيروي مي کني، دربارۀ چيزي از من مپرس، تا آنکه خودم از آن با تو سخن بگويم».
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ
أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا پس به راه افتادند تا آنکه سوار کشتي شدند،[ خضر] آن را سوراخ کرد. [موسي] گفت: «آيا آن را سوراخ کردي تا سرنشينان را غرق کني؟ بي گمان کار بسيار بدي کردي»
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا [خضر] گفت:
«آيا نگفته بودم که تو هرگز نمي تواني همراه من شکيبايي کني؟»
قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا [موسي ]
گفت: «مرا به خاطر آنچه فراموش کردم بازخواست مکن، و درکارم بر من سخت مگير».
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ
نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا پس به راه خود ادامه دادند، آنگاه که به نوجواني برخورد
کردند و [خضر] او را کشت. [موسي] گفت: «آيا انسان بي گناه و پاکي را کشتي؟ بي گمان کار زشت و نا پسندي کردي»
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا[خضر] گفت:
«مگر به تو نگفتم که همانا تو با من توان شکيبايي را نخواهي داشت»
قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا
[موسي] گفت: «اگر بعد از اين از تو دربارۀ چيزي پرسيدم، با من همراهي مکن، بي گمان از سوي من معذور هستي».
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن
يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ
لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا پس به راه خود ادامه دادند تا به روستياي رسيدند، از اهالي آن غذا
خواستند ، ولي آنان از مهمان کردن آن دو خودداري ورزيدند، و در آن جا ديواري يافتند که مي خواست
بيفتد، پس [خضر] آن را راست [ و درست] کرد ، [موسي] گفت: «اگر مي خواستي مي توانستي در برابر اين کار مزدي بگيري».
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ
صَبْرًا [خضر] گفت: « اين [ديگر زمان] جدايي من و
توست، من تو را از حکمت و راز کارهايي که در برابر آن نتوانستي شکيبايي کني آگاه مي سازم.
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا
وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا اما آن کشتي از آن مستمنداني بود که در
دريا کار مي کردند، و [من] خواستم آن را معيوب سازم، چون سر راهشان پادشاهي
بود که هر کشيت [سالمي] را غصب مي کرد.
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا
وَكُفْرًا و اما آن نوجوان، پدر ومادرش با ايمان بودند، پس ترسيديم که سرکشي و کفر را به آنها تحميل
کند.
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا پس خواستيم
که پروردگارشان بهجاي او فرزند پاکتر و مهربان تري به ايشان عطا فرمايد.
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ
لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا
وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ
مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا و اما ديوار از آن دو کودک يتيم بود، وزير ديوار گنجي وجود داشت
که مال ايشان بود،و پدرشان [مردي] نيکوکار بود و پروردگارت خواست که آن دو
به سن بلوغ برسند و گنج خود را بيرون بياورند و من به دستورخود اين کارها را نکردم، اين است تأويل
آنچه که نتوانستي بر آن شکيبايي ورزي.
(60) خداوند متعال از پیامبرش موسی ـعلیه السلامـ و از شدت علاقهمندی او
به خیر و طلب علم و دانش خبر میدهد. او به جوان همراهش که خدمتگزارش بود و در سفر و اقامت همواره
با او بود، ـ و آن جوان یوشع بن نون بود ـ ، گفت: (﴿لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ﴾) همواره
در سفر خواهم بود گرچه دچار مشقت و سختی بشوم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم. و آن جایی بود
که خداوند به موسی وحی کرده بود. در آنجا یکی از بندگان دانشمند را خواهد دید که دانش فراوانی دارد
که وی آن دانش وعلم را ندارد. (﴿أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا﴾) یا اینکه مسافتی
طولانی را بپیمایم؛ یعنی شوق و علاقه به دانش، موسی را واداشت تا این سخن را به خدمتگزارش بگوید.
واین تصمیمِ قاطع او بود، بنابراین تصمیم خود را عملی کرد.
(61) (﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا﴾) و
چون موسی و جوانی که همراهش بود، به محل تلاقی دو دریا رسیدند، (﴿نَسِيَا حُوتَهُمَا﴾) ماهیشان
را فراموش کردند.آنها ماهی به همراه داشتند تا از آن بخورند. و به موسی وعده داده شده بود هرجا که
ماهی را گم کرد، بندهای که در طلبش میباشی، همان جا میباشد. آنها ماهی را فراموش کردند، و ماهی
در دریا راه خود را درپیش گرفت و به درون دریا خزید. و این از معجزات بود. مفسران گفتهاند: چون
موسی و همراهش به آنجا رسیدند، آب دریا به ماهیای که توشۀ خود کرده بودند، اصابت کرد؛ و ماهی به
حکم خداوند، به درون دریا خزید و به حیوانات زندۀ دریا پیوست.
(62) و هنگامی که موسی و خدمتکارش از محل تلاقی دو دریا گذشتند و دور شدند، موسی به خدمتکارش گفت: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) صبحانۀ
ما را برایمان بیاور. واقعاً در این سفرمان ـ که عبارت بود از دور شدن از محل تلاقی دو دریا ـ خسته
شدهایم؛ زیرا راه درازی را که تا رسیدن به محل تلاقی دو دریا پیموده بودند، آنان را خسته نکرده
بود. و این از نشانههایی بود که موسی را راهنمایی کرد که آنچه به دنبالش هست، در اینجا میباشد.
نیز علاقهای که برای رسیدن بدانجا داشت، راه را برای آنها آسان کرد؛ اما آنگاه که از مقصد خود
گذشتند ودور شدند، احساس خستگی کردند.
(63) و زمانی که موسی این سخن را به جوان همراهش گفت، جوان به او گفت: (﴿أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ﴾) آیا به یاد نمیآوری آنگاه
که شب ما را در کنار آن صخرۀ معروف در میان دو دریا پناه داد (﴿فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ﴾) همانا
من ماهی را از یاد بردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، (﴿وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا﴾) و
جزو شگفتیها این بود که ماهی وارد بحر شد و در درون آن خزید. مفسرین گفتهاند: راهی را که ماهی در دریا درپیش گرفت، پشتِ سر او تبدیل به
تونل میگشت و این امر برای موسی و خدمتکارش شگفت انگیز بود. و هنگامی که خدمتکارش این سخنرا گفت،
و خداوند به وی وعده داده بود که هرجا ماهیرا گم کند، همان جا خضررا خواهد دید، موسی فرمود:
(64) (﴿ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبۡغِ﴾) این همان چیزی
است کهما میخواستیم، (﴿فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا﴾) پس
جستجوکنان بر ردپاهای خود بازگشتند؛ یعنی ردپاهای خودرا به سوی جایی که ماهیرا فراموش کرده بودند،
در پیش گرفته و بازگشتند؛
(65) و چون به آنجا رسیدند، بندهای از بندگان مارا یافتند و او خضر، آن
بندۀ صالح بود. و طبق قول صحیح پیامبر نبوده است. (﴿ءَاتَيۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا﴾) خداوند
رحمت ویژهای به او داده بود که به سبب آن، دانش و علمش زیاد شده و کردارش نیکو گشته بود. (﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾) و از جانب خویش علمی به او آموخته
بودیم. و علم و دانشی به او داده شده بود که موسی از آن برخوردار نبود، گر چه موسی در بیشتر چیزها
از او عالمتر بود، به ویژه در علوم ایمانی و اصولی؛ زیرا موسی از پیامبران اولوالعزمی است که
خداوند آنها را در علم و عمل و غیره بر سایر مخلوقات برتری داده بود. و هنگامی که موسی به او رسید،
در قالب پیشنهاد، و بسیار مؤدبانه خواستهاش را مطرح کرد و گفت:
(66) (﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) آیا
میپذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم، بدان شرط که از آنچه خداوند به تو آموخته است به
من بیاموزی، تا مایۀ صلاح و رشد و هدایت من شود، و در این قضایا حق را به وسیلۀ آن بشناسم؟ خداوند
الهام و کرامتی فراوان به خضر داده بود که به وسیلۀ آن، چیزهای زیادی که حتی برای موسی پنهان و
پوشیده بود، میدانست.
(67) پس خضر به موسی گفت: از اینکه با من همراه شوی، امتناع نمیورزم،
اما (﴿لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) تو هرگز توان شکیبایی با من را
نداری؛ یعنی تو نمیتوانی از من پیروی کنی و همراه من بایستی؛ زیرا کارهایی میبینی که به ظاهر منکر
و نادرست میباشند و در باطن چنین نیستند، و تو نمیتوانی این کارها را مشاهده و تحمل کنی. بنابراین گفت:
(68) (﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا﴾) چگونه
میتوانی در برابر چیزی شکیبایی کنی که ظاهر و باطن و هدف و سرانجام آن را نمیدانی؟
(69) پس موسی گفت: (﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا﴾) اگر
خداوند بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری از تو نافرمانی نمیکنم. البته این تصمیم موسی
بود، قبل از اینکه موردی پیش آید و مورد امتحان قرار گیرد؛ اما عزم و اراده چیزی است، و وجود صبر
چیزی دیگر. بنابراین در میدان عمل صبر نکرد و شکیبایی نورزید.
(70) پس در این هنگام خضر به او گفت: (﴿فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِي فَلَا تَسَۡٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَكَ مِنۡهُ ذِكۡرٗا﴾) اگر
از من پیروی کردی دربارۀ چیزی که انجام میدهم اما در نظرت ناپسند میباشد، از من مپرس و اعتراض مکن
و بگذار تا خودم در زمانی مناسب راجع به آن برایت سخن بگویم و تو را از آن آگاه سازم. پس خضر، موسی
را از سؤال کردن بازداشت، و به وی وعده داد که او را از حقیقتِ کار آگاه خواهد کرد.
(71) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَكِبَا فِي ٱلسَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾) موسی
و خضر به راه افتادند تا آنگاه سوار کشتی شدند. خضر تختهای از تختههای کشتی را بیرون آورد، و از
این کار هدفی داشت، و آن را در آخر کار برایش بیان میکرد. اما موسی صبر نکرد، چون این کار را منکر
و زشت میپنداشت؛ زیرا سوراخ کردن کشتی، باعث معیوب شدن آن، و سبب غرق شدن سرنشینانش میشد. بنابراین موسی گفت: (﴿أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَيًۡٔا إِمۡرٗا﴾) آیا
کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟! واقعاً کار بسیار بدی کردی. و این بدان خاطر بود که
موسی صبر نداشت.
(72) پس خضر به او گفت: (﴿أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) آیا
نگفته بودم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟ یعنی همانطور شد که به تو گفته بودم، و
اینجا موسی فراموش کرده بود که نباید چیزی بگوید. بنابراین گفت:
(73) (﴿لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا﴾) سخت
نگیر و مرا ببخش؛ زیرا این کار را از روی فراموشی کردم، پس در ابتدای کار مرا بازخواست مکن. موسی به
تقصیر خویش اقرار کرد و عذرخواهی نمود؛ و به خضر گفت، شایسته نیست که بر همراهت سخت بگیری، بنابراین
خضر از او درگذشت.
(74) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِيَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ﴾) موسی
و خضر همچنان به راه خود ادامه دادند تا آنگاه که به کودکی رسیدند و خضر او را کشت. موسی به شدت
خشمگین شد، آنگاه که دید خضر نوجوان بیگناهی را کشت. پس غیرت دینیاش بهجوش آمد و (﴿قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡٔٗا نُّكۡرٗا﴾) گفت: «آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی؟ بیگمان کار زشت و ناپسندی کردی.» و چه
کاری زشتتر از کشتن کودکی است که هیچ گناهی نکرده، و هیچ کسی را نکشته است؟! در حادثۀ اول، موسی از
روی فراموشی از خضر سؤال کرد، ولی در اینجا فراموش نکرد، بلکه توان و شکیبایی را نداشت.
(75) بنابراین خضر او را مورد ملامت و نکوهش قرار داد. و به او یادآور شد
که (﴿أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) مگر به
تو نگفتم توان شکیبایی با من را نخواهی داشت؟!
(76) موسی به او گفت: (﴿إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۢ بَعۡدَهَا﴾) اگر
بعد از این دوباره از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، (﴿فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا﴾) با
من همراهی مکن؛ زیرا تو معذور خواهی بود، و میتوانی از من جدا شوی.
(77) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا﴾) بهراه
خود ادامه دادند تا بهروستایی رسیدند، و از اهالی آن غذا خواستند، (﴿ فَأَبَوۡاۡ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥ﴾) ولی
اهالی آن روستا از مهمان کردن آن دو خودداری کردند. و در آنجا دیواری یافتند که میخواست بیفتد و
منهدم شود، پس خضر آن را از نو ساخت. پس موسی به او گفت: (﴿لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا﴾) اگر میخواستی، میتوانستی در
برابر این کار از اهالی این آبادی که ما را مهمانی نکردند ـ با اینکه ضیافت ما بر آنان واجب بود ـ
مزد بگیری، ولی تو بدون مزدگرفتن، دیوار را ساختی! پس در این هنگام، موسی به آنچه گفته بود، وفادار نماند و خضر از او عذر خواست و به وی گفت:
(78) (﴿هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَ﴾) تو بر
خودت شرط گذاشتی، و اینک عذری نداری، و جایی برای همراهی نمانده است. (﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا﴾) و
من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی ورزی، آگاه میسازم؛ یعنی تو را از
آنچه که بر من خُرده میگرفتی، آگاه میکنم؛ و به تو خبر میدهم که از این کارها چه اهدافی
داشتهام؛ و اینکه اگر این کارها را انجام نمیدادم، عاقبت و سرنوشت این موارد سه گانه چه میشد؟
(79) (﴿أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) کشتیای
که من آن را سوراخ کردم، متعلق به گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و باید
نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود، از این روی (﴿فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا﴾) خواستم
کشتی را سوراخ کنم تا عیبی داشته باشد، و از دستِ آن پادشاه ستمگر نجات یابد؛ زیرا آنها بر پادشاه
ستمگری عبور میکردند که هر کشتی سالمی را غصب میکرد.
(80) (﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَيۡنِ فَخَشِينَآ أَن يُرۡهِقَهُمَا طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗا﴾) و
اما نوجوانی که او را کشتم، پدر و مادرش با ایمان بودند، و چنین مقدر شده بود که اگر این کودک بزرگ
شود، آنان را به سرکشی و کفر بکشاند؛ و آنها یا به خاطر محبت او به کفر کشیده میشدند، و یا نیازی
که به او داشتند، آنها را به کفر و سرکشی وادار میکرد؛ و من چون از این امر آگاه بودم، او را کشتم
تا دین پدر و مادرش در امان بماند. و این کار، فایدهای بزرگ در بر دارد. گرچه به ظاهر، کشتنِ
فرزندشان، نوعی بدی کردن درحق آنهاست؛ و با کشته شدنِ فرزندشان، نسل آنها از بین میرود، اما خداوند
به آنها فرزندی بهتر از این خواهد داد. بنابراین فرمود:
(81) (﴿فَأَرَدۡنَآ أَن يُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيۡرٗا مِّنۡهُ زَكَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا﴾) خواستیم
که پروردگارشان به جای او، فرزندی صالح و پاک که پیوند خویشاوندی را برقرار دارد، به آنان عطا
فرماید؛ زیرا کودکی که کشته شد، اگر به سن رشد میرسید، به شدت از فرمان آنها سرپیچی مینمود، و چه
نافرمانی بزرگتر از اینکه آنان را به کفر و سرکشی وادار کند!
(82) (﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾) و
اما آن دیوار که آن را بدون مزد برپا داشتم، از آنِ دو کودک یتیم در شهر بود، و زیرِ دیوار، گنجی
وجود داشت که مالِ ایشان بود، و پدرشان مرد صالح و نیکوکاری بود، و از آنجا که کوچک بودند و پدر
نداشتند و پدرشان پارسا و نیکوکار بود، میبایست نسبت به آنان مهربانی و دلسوزی مینمودیم. (﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا﴾) و
پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند، و گنج خود را بیرون بیاورند؛ یعنی بدین خاطر بود
که دیوار را خراب کردم، و گنج آنها را بیرون آورده، و دیوار را بدون مزد، بازسازی نمودم. (﴿رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾) کاری که انجام دادم، رحمتی از جانب خداوند بود که
به بندهاش خضر داده است. (﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾) و هیچکاری
را، از سوی خودم و بر مبنای خواست و ارادۀ خودم، انجام ندادهام، بلکه این، از رحمت خداوند، و به
دستور وی میباشد. (﴿ذَٰلِكَ﴾) آنچه برایت بیان و تفسیر نمودم، (﴿تَأۡوِيلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرٗا﴾) راز و رمز کارهایی بود که
آنها را برنتابیدی. این داستان زیبا و مهم، فواید و احکام و قواعد زیادی را در بردارد که به یاری
خداوند برخی از آنها را به آگاهی شما میرسانیم. 1- در این داستان، به فضیلت علم، و رخت سفر بر بستن
برای طلب علم، واینکه علم از همۀ امور مهمتر است، اشاره شده است. موسی مسافتی طولانی را طی نمود و
در پیِ کسب علم، مرارتها چشید، و به ماندن در نزد بنیاسرائیل، و تعلیم و راهنمایی آنها اکتفا
نکرد، و به منظور افزودن بر دانش خود، راه سفر را در پیش گرفت. 2- ابتدا باید به چیزی پرداخت که
مهمتر است؛ زیرا فزونی علم و دانش، مهمتر از آن است که انسان به تعلیم مشغول شود بدون آنکه
توشهای [وافر] از دانش داشته باشد، البته هردو کار را با هم انجام دادن،
بهتر است. 3- میتوان در سفر و حضر، برای انجام کارها و آسایش بیشتر، از خدمتگزار استفاده کرد،
چنانکه موسی چنین نمود. 4- مسافری که برای طلب علم یا جهاد و امثال آن رخت سفر بربسته است اگر مصلحت
ایجاب کرد، میتواند هدف و مقصد خود را بیان کند؛ زیرا این کار از مخفی داشتنِ آن بهتر است، چون
وقتی او اظهار میدارد که به کجا و برای چه میرود، میتواند برای آن خود را آماده نماید، و کار را
از روی بینش انجام دهد، و جایگاه این عبادت بزرگ را برای دیگران بیان کند. چنانکه موسی گفت: (﴿حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا﴾) [من هرگز] از پای نمینشینم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم، هرچند که
مدت زمانی طولانی حرکت کنم. پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز وقتی به جنگ تبوک رفت، اصحابش را خبر داد
که به کجا میرود، با اینکه عادتش توریه و پنهانکاری بود، و این به مصلحت بستگی دارد. 5- شر، و
اسباب آن را باید به شیطان نسبت داد؛ چرا که او ایجاد وسوسه میکند، و کارهای زشت را زیبا جلوه
میدهد، گرچه همه چیز به تقدیر و قضای الهی انجام میشود؛ زیرا خدمتگزارِ موسی گفت: (﴿وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥ﴾) و جز
شیطان، [کسی] آن را از یاد من نبرد. 6- انسان میتواند از خستگی و گرسنگی
یا تشنگی که طبیعتاً نفس دچار آن میشود، خبر دهد، به شرطی که در قالب اظهار نارضایتی از تقدیرِ
الهی نبوده، بلکه بیان حقیقت باشد، به دلیل اینکه موسی گفت: (﴿لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) به راستی که ما در این سفر،
رنج بسیار دیدهایم. 7- مستحب است که خدمتگزارِ، هوشیار و فهمیده و زیرک باشد تا کاری را که از او
خواسته میشود، بهطور کامل انجام دهد. 8- مستحب است انسان از خوراکی که خودش میخورد، به خدمتگزارش
نیز بدهد، و با هم غذا بخورند؛ زیرا ظاهرِ گفتۀ موسی چنین است: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾) خوراکمانرا بیاور؛ یعنی هر دو با هم میخوردند. 9-
به اندازهای که آدمی وظیفهاش را انجام دهد، به همان اندازه از سوی خدا یاری میشود؛ و کسی که طبق
دستور خداوند کار کند، قطعاً از کمک و مساعدت الهی برخوردار میشود، به دلیل اینکه موسی فرمود: (﴿لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) بهراستی که در این سفر
بسیار خسته شدیم. (﴿هَٰذَا﴾) اشاره به مرحلهای از سفر است که طی آن از محل
برخورد دو دریا گذشتند. و موسی از مرحلۀ اولِ سفر، با اینکه طولانی بود، شکایت نکرد؛ چون در حقیقت
سفر، همان مرحلۀ اول بود، و اما در مرحلۀ دوم چنین به نظر میآید که بخشی از یک روز را در سفر
بودهاند؛ چون آنها وقتی که در کنار صخرهای جای گرفتند، ماهی را گم کردند، و ظاهراً در کنارِ
آن، شب را به سرآوردند و فردا حرکت کردند تا اینکه وقت ناهار رسید و موسی به خدمتگزارش گفت: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾) خوراکمان را بیاور. پس در این وقت، خدمتگزار به یاد
آورد در جایی که مقصد آنها بوده است، آن را فراموش کرده است. 10- بندهای که موسی و خدمتگزارش با او
ملاقات کردند، پیامبر نبود، بلکه بندهای صالح و نیکو کار بود؛ زیرا خداوند او را، بهعنوان یک بنده
ذکر نموده، و اینکه به او علم داده و مورد مرحمت قرار داده است؛ و خداوند رسالت ونبوت او را ذکر
نکرده است؛ و اگر او پیامبر بود، خداوند پیامبر بودنش را بیان میداشت، همچنانکه به پیامبر بودنِ
غیرِ او، اشاره کرده است. و اما اینکه در آخر داستان گفته است: (﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾)و آن را به دستور خودم انجام ندادم، بر این
دلالت نمیکند که او پیامبر است، بلکه بر الهام و احساس قلبی که غیر از پیامبران نیز از آن
برخوردارند، دلالت مینماید، چنانکه خداوند متعال میفرماید:﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ﴾ و به مادر موسی
الهام نمودیم که او را شیر بدهد. ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾
و به زنبور عسل الهام کردیم که در کوهها برای خودش خانه بسازد. 11- از این داستان استنباط میشود
دانش و علمی که خداوند به بندگانش میآموزد، دو نوع است؛ یکی علمی است که بنده با کوشش و تلاش خود
به دست میآورد، و نوع دوم علم لَدنی است که خداوند به هرکس از بندگانش که بخواهد، میبخشد؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾) و
به او از جانب خود، علمی آموختیم. 12- در مقابلِ معلم، باید ادب را رعایت کرد و با بهترین صورت وی
را مورد خطاب قرار داد؛ زیرا موسی -علیه السلام- گفت: (﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) آیا
از تو پیروی کنم، بدان شرط که از آنچه مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟
موسی با مهربانی با او سخن گفت، و از ایشان اجازه خواست تا از وی بیاموزد، و اعتراف کرد که میخواهد
از او یاد بگیرد، بهخلاف اهل جفا و تکبر؛ کسانی که در مقابل معلم، اظهار نمیکنند که به علم او
نیازمندند، بلکه ادعا میکنند که آنها با او همکاری مینمایند، و حتی گاهی یکی از آنان چنین گمان
میبرد که او معلم خود را تعلیم میدهد، در حالی که او بسیار نادان است؛ زیرا فروتنی در برابر معلم
و اظهارِ نیاز به تعلیم او، مفیدترین چیز برای دانش آموز است. 13- فردی که میخواهد چیزی از کسی یاد
بگیرد که مقامش از او پایین تر است، باید در مقابل او فروتن باشد، زیرا ـ بدون شک ـ موسی از خضر
برتر بود. 14- عالم فاضلی که در بخشی از زمینهها آگاهی لازم را ندارد، باید از کسی که در آن مهارت
دارد، یاد بگیرد، هرچند که تا حد زیادی از نظر علم، از او پایینتر با شد. موسی ـ علیه السلام ـ از
پیامبرانِ اولوالعزم بود، کسانی که خداوند به آنها علم و دانشی عطا فرموده که به دیگران نداده است.
اما در این زمینۀ خاص، خضر چیزهایی میدانست که موسی فاقد آن بود، بنابراین موسی علاقه داشت از او
یاد بگیرد. پس اگر فقیهِ محدث، در علمِ صرف یا نحو یا دیگر علوم کمبود داشت، باید از کسی که درآن
زمینهها ماهر است، یاد بگیرد، گرچه آن فرد، محدث و فقیه نباشد. 15- علم و دیگر فضائل را باید به
خدا نسبت داد؛ و باید اعتراف کرد که خداوند آن را داده است، و شکر خداوند را برآن به جای
آورد؛ زیرا موسی گفت: (﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾) مرا بیاموزی از آنچه که خداوند به تو آموخته
است. 16- علم مفید، علمی است که انسان را به سوی خیر و خوبی راهنمایی کند. پس هر علم و دانشی که
آدمی را به راه خیر هدایت کند و از راه بد باز بدارد، یا وسیلهای برای رسیدن به خیر، و دور شدن از
زیان باشد، مفید است، و غیر از این، هرچه باشد، یا مضر است و یا [حداقل] فایدهای
در آن نیست، به دلیل اینکه فرمود: (﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) از
آنچه که مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده، به من بیاموزی. 17- کسی که توانایی همراهی با عالم
را نداشته باشد و براین کار ثابت قدم نباشد، شایستگی فراگیری علم را ندارد؛ زیرا هرکس که صبر و
شکیبایی نداشته باشد، بسیاری از مسایل علمی را از دست میدهد؛ و هر کس که اهل صبر و شکیبایی باشد،
هر کاری که برای آن کوشش نماید، بهدست خواهد آورد؛ به دلیل اینکه خضر ضمن بیان مانعی که موسی به
سبب آن نمیتوانست از وی یاد بگیرد، از همراهی با او معذرت خواست، و آن مانع این بود که او
نمیتوانست بر همراهیاش شکیبایی ورزد. 18- بزرگترین عامل صبر و شکیبایی بر کاری که انسان به انجام
آن دستور داده شده است، آگاه بودن از جزئیات آن است؛ زیرا کسی که نسبت به کاری آگاهی ندارد، و هدف و
نتیجۀ آن را نمیداند، و از فایده و ثمرۀ آن بیخبر است، انگیزهای برای شکیبایی ورزیدن در او وجود نخواهد داشت: (﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا﴾) و چگونه بر چیزی
شکیبایی میورزی که به آن آگاه نیستی؟! پس عدم شکیباییاش، نتیجۀ عدم آگاهی کامل او به قضیه بود.
19- باید در انجام کارها تأمل نمود، و تحقیق کرد، و نباید بلافاصله قضاوت و داوری نمود؛ بلکه باید
هدف از آن کار را بداند، و منظور از آن را بفهمد. 20- کارهایی را که بنده در آینده میخواهد انجام
دهد، باید آنها را به خواست خداوند معلّق سازد؛ و نگوید فلان کار را فردا انجام میدهم مگر اینکه بگوید: (﴿إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾) اگر خداوند بخواهد. 21- تصمیم گرفتن به انجام کاری، به
منزلۀ انجام دادن آن کار نیست؛ زیرا موسی گفت: (﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا﴾) با
خواستِ خدا مرا شکیبا خواهی یافت. پس خودش را برای شکیبایی ورزیدن آماده کرد، اما نتوانست آن را
عملی سازد. 22- اگر معلم، صلاحِ دانش آموز را درآن دید که از برخی چیزها از وی سوال نکند، تا خودش
او را ازآن آگاه سازد، مصلحت است که دانش آموز پیروی کند. نیز چنانکه فهمِ دانشآموز قاصر باشد؛ یا
اگر معلم دانش آموز را از پرسیدن از چیزهای ریز و کم ارزش منع کرد که برای وی اولویتی ندارند، و
سؤالات دیگر برای وی اهمیت بیشتری دارند؛ یا اینکه دانش آموز را از مطرح کردن سؤالهای بیربط با
موضوعِ درس، نهی کرد؛ در تمامی این موارد، باید به سخنِ معلم گوش کند و از وی اطاعت نماید. 23- جایز
بودن سفر دریایی، در حالتی که از آن ترسی نباشد. 24- فردی که فراموشکار است، به خاطر فراموشکاریاش
مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد؛ نه در حق خداوند و نه درحق بندگان؛ زیرا فرمود: (﴿لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ﴾) به سبب آنچه که فراموش کردهام، مرا
مؤاخذه مکن. 25- انسان باید در رفتار با مردم، گذشت را پیشه نماید و بر آنان سخت نگیرد؛ و شایسته
نیست که آنها را به انجام چیزی مکلف کند، که توان آن را ندارند، یا بر آنها دشوار است؛ زیرا چنین
کاری، باعث نفرت و خسته شدن میگردد. بلکه آنچه را که آسان است، پیشه کند تا کار آسان شود. 26-
احکام، بر ظاهر امور صادر میشود؛ و احکام دنیوی در رابطه با مالها و خونها و غیر از آن، به ظاهر
این امور بستگی دارد؛ زیرا موسی -علیه السلام- بر خضر اعتراض کرد که چرا کشتی را سوراخ نمودی، و نیز
به کشتن کودک اعتراض کرد، و این کارها به ظاهر، منکر هستند. و چنانچه موسی در جایی این مسایل را
میدید، نمیتوانست سکوت کند، بنابراین بلافاصله حکم نمود، وبه این موضوع که او با خضر همراه است و
باید شکیبایی ورزد و اعتراض نکند، توجه نکرد. 27- از جمله چیزهایی که از این داستان ثابت میشود،
قاعدۀ مهم و بزرگی است، و آن این است که «شر بزرگ با شر کوچک دفع میشود» و
از میان دو مصلحت، هر کدام که بزرگتر است، باید لحاظ شود؛ و آنکه مهمتر است، باید رعایت گردد.
کشتن کودک، شر است؛ اما زنده ماندن وی که سبب منحرف گرداندن پدر ومادرش از دینشان میشود، شر
بزرگتری است؛ و زنده ماندن کودک و نکشتن او، گرچه کار خوبی بهنظر میآید، اما اینکه دین پدر
ومادرش مصون بماند، از آن بهتر است؛ پس بدین خاطر، خضر او را کشت. فروع بیشمار دیگری نیز تحت این
قاعده وجود دارد. پس براین اساس، باید مصلحتها و مفاسد را از هم تشخیص داد. 28- نیز قاعدۀ بزرگ
دیگری از این داستان آموخته میشود، و آن این است که تصرف انسان در مال دیگری، اگر در قالب مصلحت و
دورکردن ضرر و زیان باشد، جایز است، اگر چه بدون اجازه باشد؛ و گرچه به سبب عمل او، برخی از این مال
تلف شود؛ همچنانکه خضر، کشتی را سوراخ کرد تا معیوب شود، تا پادشاه ستمگر آن را غصب نکند. بنابراین
اگر خانه یا مالِ انسانی دچار حریق شد، یا در معرض غرق شدن قرار گرفت؛ و تلف کردن بخشی از مال، یا
خراب کردن قسمتی از خانه، باعث سلامتیِ بخشی از آن میشد، برای انسان جایز است که چنین کند؛ بلکه
باید چنین کند تا مال محفوظ بماند. همچنین اگر ستمگری خواست مال را به زور بگیرد، و خیرخواهی بخشی
از مال را به او داد تا بقیه نجات یابد، جایز است، گرچه بدون اجازۀ مالک باشد. 29- کار در دریا جایز
است، همانطور که در خشکی جایزاست، به دلیل اینکه فرمود: (﴿يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) در دریا کار میکنند، و کار آنان را ناپسند
ندانست. 30- مستمند، گاهی اوقات دارای مالی میباشد که او را کفایت نمیکند؛ و با داشتن این مال، از
مستمندی بیرون نمیآید؛ زیرا خداوند خبر از مستمندانی داده است که کشتی داشتند. 31- کشتن انسان، یکی
از بزرگترین گناهان است؛ زیرا در مورد کشتن کودک فرمود: (﴿لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡٔٗا نُّكۡرٗا﴾) به راستی که کار زشتی انجام دادی. 32-
کشتن از روی قصاص، کار زشت و ناپسندی نیست؛ زیرا خداوند میفرماید: (﴿بِغَيۡرِ نَفۡسٖ﴾) . 33- خداوند، بندۀ صالح و فرزندانش را محافظت مینماید.
34- خدمت کردن به نیکوکاران و بستگانشان، از خدمت به دیگران بهتر است؛ زیرا علت بیرون آوردن گنج، و
تعمیر کردن دیوار، این بود که پدر آن دو یتیم، مرد صالح و پارسایی بود. 35- در بهکار بردن کلمات،
ادب الهی را باید رعایت نمود؛ زیرا خضر، معیوب و سوراخ کردن کشتی را به خودش نسبت داد و گفت: خواستم
آنرا معیوب سازم؛ ولی خوبی را به خداوند نسبت داد و گفت: (﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾) و
پروردگارت خواست آن دو کودک، به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند، و این مرحمت
پروردگارت بود. چنانکه ابراهیم -علیه السلام- گفت:﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ﴾
و هرگاه بیمار شوم، او مرا شفا میدهد. و جنها گفتند:﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِيٓ أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا﴾
و ما نمیدانیم که برای اهل زمین شری خواسته شده، یا پروردگارشان صلاح آنها را خواسته است؟ با اینکه
هر کاری با تقدیر و قضای الهی انجام میشود، اما در تمام این موارد، بدی به خداوند نسبت داده نشده
است. 36- همسفر نباید به هیچ وجه از همراهش جدا شود، و او را رها کند؛ و هر وقت خواست از او جدا
شود، باید از همراهیاش عذر بخواهد، آن طور که خضر با موسی چنین کرد. 37- موافقت با دوست، و همسویی
با او، در غیر از امور ممنوع، چیزی است مطلوب، و سبب بقای دوستی و همسفری و محکم شدن آن میگردد،
همانطور که عدم موافقت، سبب قطع شدن رفاقت و همراهی میشود. 38- همانا قضایایی را که خضر اجرا
نمود، تقدیرات محض خداوند بود که خداوند آنها را اجرا نمود و بردست این بندۀ صالح عملی کرد تا
بندگان بدینوسیله در هر کار و قضیهای بر الطاف او استدلال کنند، و اینکه بدانند خداوند کارهایی را
بر بنده مقدر میکند که جداً آنها را ناپسند میدارد، اما خیر و صلاح دین او در آنهاست؛ همچنانکه
در قضیۀ پسر بچه چنین بود؛ و یا خیر و صلاح دنیای او در آن است، همچنانکه در قضیۀ کشتی روی داد. پس
خداوند نمونههایی از لطف و کرم خود را بر آنان نشان داد تا هدف از تقدیرات ناگوار خدا را بشناسند،
و به آن خشنود گردند.
4 Abdolmohammad Ayati
اما ديوار از آنِ دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود. در زيرش گنجى بود، از آنِ پسران، پدرشان مردى صالح بود. پروردگار تو مىخواست آن دو به حد رشد رسند و گنج خود را بيرون آرند. و من اين كار را به ميل خود نكردم. رحمت پروردگارت بود. اين است راز آن سخن كه گفتم: تو را شكيب آن نيست
5 Abolfazl Bahrampour
و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى براى آن دو وجود داشت، و پدرشان مردى شايسته بود، پس پروردگار تو خواست آن دو يتيم به حدّ رشد برسند و گنج خويش را بيرون آورند، كه رحمتى بود از پروردگار تو. و اين كارها را از پيش خود نكردم
6 Baha Oddin Khorramshahi
و اما دیوار متعلق به دو جوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی از آن ایشان بود و پدرشان مردی صالح بود، و پروردگارت خواست که آنان به کمال بلوغشان برسند و آنگاه گنجشان را [از آنجا] بیرون آوردند، که رحمتی از پروردگارت [در حق آنان] بود، و من آن کار را از پیش خود نکردم، این معنای چیزی است که نتوانستی بر آن صبر کنی
7 Hussain Ansarian
و اما آن دیوار از دو نوجوان یتیم در این شهر بود، و زیرش گنجی متعلق به آن دو قرار داشت، و پدرشان مردی شایسته بود، پس پروردگارت خواست که آن دو یتیم به حد رشد رسند وگنجشان را به سبب مِهر [ی که] پروردگارت [به آن دو] داشت بیرون آورند؛ و من این را از پیش خود انجام ندادم. این است تفسیر و علت آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی
8 Mahdi Elahi Ghomshei
و اما آن دیوار از آن دو طفل یتیمی در آن شهر بود که پدری صالح داشتند و زیر آن گنجی برای آن دو نهفته بود، خدایت خواست تا به لطف خود آن اطفال به حد رشد رسند و خودشان گنج را استخراج کنند. و من این کارها نه از پیش خود (بلکه به امر خدا) کردم. این است مآل و باطن کارهایی که تو طاقت و ظرفیت بر انجام آن نداشتی
9 Mohammad Kazem Moezzi
و اما دیوار پس از آن دو کودک یتیم بود در شهر و بود زیر آن گنجی از برای ایشان و بود پدر ایشان شایسته پس خواست پروردگار تو که برسند نیروی (جوانی) خود را و برون آرند گنج خویش را مهربانیی از پروردگار تو و من نکردمش به فرمان خود این است سرانجام آنچه نتوانستی بر آن صبرکردن را
10 Mohammad Mahdi Fooladvand
و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود، و زير آن، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى] نيكوكار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را -كه رحمتى از جانب پروردگارت بود- بيرون آورند. و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى
11 Mohammad Sadeqi Tehrani
«و اما دیوار؛ پس از آنِ دو پسر (بچهی) یتیم در آن شهر بود و زیر آن، گنجی متعلق به آن دو بود و پدرشان (مردی) شایسته بود. پس پروردگارت خواست آن دو (یتیم) به حدّ رشدهاشان رسند و گنجینهی خود را – به رحمت پروردگارت – با کاوش بیرون آورند. و این (کارها) را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی.»
12 Mohsen Gharaati
و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن دیوار، گنجى براى آن دو بود و پدرشان مردى صالح بود. پس پروردگارت اراده کرد که آن دو به حدّ رشد خود برسند و گنج خویش را که رحمتى از سوى پروردگارت بود، بیرون آورندو من این کارها را خودسرانه نکردم. این بود تأویل و راز آنچه نتوانستى بر آن صبر و شکیبایى ورزى.»
13 Mostafa Khorramdel
و امّا آن دیوار (که آن را بدون مزد تعمیر کردم) متعلّق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائی بود (و آن را برایشان پنهان کرده بود). پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حدّ بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند (و مردمان بدانند که: صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران، و خوبی اصول برای فروع سودمند است). من به دستور خود این کارها را نکردهام (و خودسرانه دست به چیزی نبردهام و بلکه فرمان خدا را اجرا نمودهام و برابر رهنمود او رفتهام). این بود راز و رمز کارهائی که توانائی شکیبائی در برابر آنها را نداشتی
14 Naser Makarem Shirazi
و اما آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛ و زیر آن، گنجی متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحی بود؛ و پروردگار تو میخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛ این رحمتی از پروردگارت بود؛ و من آن (کارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها شکیبایی به خرج دهی!»
15 Sayyed Jalaloddin Mojtabavi
و اما آن ديوار از آن دو پسر يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى براى آنان بود و پدرشان مردى نيك بود، پروردگار تو خواست كه آنها به نيرو و جوانى خود برسند و گنج خويش را بيرون آورند، از روى مِهر و بخشايشى از پروردگار تو، و من آن را از پيش خود نكردم. اين است تأويل- توضيح و تبيين حقيقت و راز و سرانجام- آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى كرد