وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ
نَفَرًا و او ميوه هاي [فراواني] داشت، پس به دوست خود در حالي که با وي
گفتگو مي کرد، گفت:«من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات از تو نيرومندترم».
وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا و در حالي که بر خويشتن ستمگر بود به باغش درآمد و گفت:«گمان نمي کنم که اين [باغ] هيچگاه نابود شود».
وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا
مُنقَلَبًا و گمان نمي کنم که قيامت بر پا شود . و اگر [هم] به سوي
پروردگارم برگردانده شوم، بي گمان سرانجام بهتر و جايگاه خوبتري خواهم يافت.
(34) (﴿وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ﴾) و آن شخص دارای
فرآوردههای فراوانی بود؛ یعنی هر دو باغش به طور کامل میوه داده، و کوچکترین آفت و کمبودی به آنها
نرسیده بود، پس این نهایت زیبایی دنیای کشاورزی است. بنابراین آن مرد مغرور شد و به خود بالید و فخر
فروشی کرد و آخرت خود را فراموش نمود.
گفتگو میکرد، گفت: (﴿أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا﴾) من
از تو ثروتمندتر هستم، و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم. او به فراوان بودن مال و قدرت بردگان و
خدمتگزاران و خویشاوندانش افتخار کرد، و این ناشی از جهالت او بود. وگرنه چگونه میتوان به چیزی
افتخار نمود که از وجود انسان خارج است، و هیچ فضیلت ذاتی ندارد، و از هر صفت معنوی تهی است؟! و این
به مانند آن است که کودکی به آرزوها و خیالات خود که حقیقتی ندارند، ببالد و افتخار نماید.
(35 - 36) سپس او به فخر فروشی بر دوست خود بسنده نکرد، و براساس جهالت و
گمان خود حکم نمود، و وقتی که وارد باغش شد، گفت: (﴿مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا﴾) گمان
نمیکنم که هرگز این باغها نابود شده و از بین بروند. پس او به این دنیا مطمئن و راضی شد، و
رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ را انکار کرد، و گفت: (﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا﴾) و
گمان نمیکنم که قیامت برپا شود؛ و اگر به فرض اینکه قیامتی برپا شده و من به سوی پروردگارم
برگردانده شوم، مسلماً سرانجام بهتری خواهم یافت؛ یعنی چیزی بهتر از این دو باغ را به من خواهد داد.
و این از دو حال خالی نیست؛ یا اینکه او حقیقت را میدانست و این سخنش را در قالب تمسخر میگفت، پس
این سخن کفری است که بر کفر او میافزاید. و یا حقیقتاً چنین گمان میکرد، در این صورت او
نادانترین فرد به شمار رفته و بیعقل ترین مردم است؛ زیرا اگر کسی در دنیا صاحب ثروت و دارایی
باشد، آیا در آخرت هم به او ثروت و دارایی داده میشود؟! آری! غالباً خداوند بهرۀ دوستان و
برگزیدگانش را در دنیا کم میدهد، و دنیا را بر دشمنان خود میگستراند، اما در آخرت بهرهای ندارند.
و ظاهراً چنین به نظر میرسد که صاحب باغ واقعیت امر را میدانسته، اما این سخن را از روی غرور و
تمسخر میگفته است، به دلیل اینکه خداوند فرموده است: (﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ﴾) و
در حالی که بر خویشتن ستمگر بود، وارد باغش شد. پس اثبات اینکه ستمگرانه وارد باغش شده و چنین
سخنانی را گفته است، بر سرکشی و عناد او دلالت میکند.