27. نمل آیه 44
قِيْلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَۚ فَلَمَّا رَاَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَّكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَاۗ قَالَ اِنَّهٗ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّنْ قَوَارِيْرَ ەۗ قَالَتْ رَبِّ اِنِّيْ ظَلَمْتُ نَفْسِيْ وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمٰنَ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰلَمِيْنَ ࣖ ( النمل: ٤٤ )
Qeela lahad khulis sarha falammaa ra at hu hasibat hu lujjatanw wa khashafat 'an saaqaihaa; qaala innahoo sarhum mumarradum min qawaareer; qaalat Rabbi innee zalamtu nafsee wa aslamtu ma'a Sulaimaana lillaahi Rabbil 'aalameen
حسین تاجی گله داری:
به او گفته شد: «به صحن (قصر) داخل شو» پس هنگامیکه آن را دید پنداشت که آب عمیقی است، و دو ساق (پای) خود را برهنه کرد (تا از آب بگذرد، سلیمان) گفت: «(این آب نیست) این صحنی صاف از آبگینه است». (ملکه) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم، و (اینک) با سلیمان برای الله پروردگار جهانیان تسلیم شدم»
English Sahih:
She was told, "Enter the palace." But when she saw it, she thought it was a body of water and uncovered her shins [to wade through]. He said, "Indeed, it is a palace [whose floor is] made smooth with glass." She said, "My Lord, indeed I have wronged myself, and I submit with Solomon to Allah, Lord of the worlds." (An-Naml [27] : 44)
1 Mokhtasar Farsi (Persian)
به او گفته شد: وارد کاخ شو، درحالیکه آن کاخ مانند سطح صاف و همواری بود، چون آن را دید گمان کرد آبی است پس ساقهایش را نمایان کرد تا در آن وارد شود، سلیمان علیه السلام گفت: این کاخی مسطح از شیشه است، او را بهسوی اسلام فراخواند، او نیز دعوت سلیمان علیه السلام را اجابت کرد و گفت: پروردگارا من با عبادت دیگران همراه تو بر خودم ستم کردم، و اکنون همراه سلیمان در برابر الله، پروردگار تمام مخلوقات تسلیم شدم.
2 Islamhouse
به وی گفته شد: «به صحن [قصر] وارد شو». هنگامی که آن را دید، پنداشت که حوضی است و دو ساق [پای] خویش را برهنه کرد [تا از آب بگذرد. سلیمان] گفت: «این [آب نیست؛ بلکه] کاخی است که با [قطعات] بلور فرش شده است». [آنگاه او را به توحید دعوت داد. ملکه سبأ] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم کردهام و [اینک] همراه سلیمان، تسلیم الله ـ پروردگار جهانیان ـ شدم».
3 Tafsir as-Saadi
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ و به راستي كه به داود و سليمان دانش عطا كرديم، و آن دو گفتند: ستايش خداوندي را كه ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري داد».
وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ و سليمان وارث داود شد، و گفت:«اي مردم! به ما زبان پرندگان آموخته شده، و از همة نعمتها به ما داده شده است. بيگمان اين فضيلت آشكاري است.
وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ و براي سليمان لشكريانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند، و [از پراكندگي] باز داشته شدند.
حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ تا اينكه به دره مورچگان رسيدند، مورچهاي گفت: «اي مورچگان! به لانههاي خود برويد تا سليمان و لشكريانش نادانسته شما را پايمال نكنند».
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ سليمان از سخن آن مورچه خنديد و گفت:«پروردگار! به من الهام كن كه سپاسگزار نعمتهايي باشم كه به من و پدرم ارزاني داشتهاي، و مرا [توفيق بده] تا كردار شايستهاي انجام دهم كه از آن خشنود گردي، و مرا به رحمت خود از زمرة بندگان شايستهات بگردان».
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ و [سليمان] از حال مرغان پرس و جو كرد و گفت: «چرا شانهبسر ار نميبينم؛ يا اينكه غايب است؟».
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ حتماًاو را سخت كيفر خواهم داد، يا او را سر ميبرم، يا [بايد] دليلي آشكار براي من بياورد.
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ چندان طول نكشيد [كه هدهد برگشت] و گفت: «من بر چيزي آگاهي يافتهام كه تو از آن آگاه نيستي، و از [قبيلة] سبأ برايت خبري يقيني آوردهام».
إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ من زني را يافتهام كه بر آنان فرمانروايي ميكند و همه چيز بدو داده شده و تختي بزرگ دارد.
وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ من او و قومش را ديدم كه به غير از خدا براي خورشيد سجده ميبرند، و شيطان كارهايشان را برايشان آراسته، و آنان را از راه بازداشته است. پس آنان راهياب نميگردند.
أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ [آنان را از راه بدر كرده است] تا براي خداوندي كه نهان آسمانها و زمين را آشكار ميكند، و به آنچه پنهان ميداريد و به آنچه آشكار ميسازيد آگاه است سجده نكنند.
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ جز خدا كه صاحب عرش عظيم است هيچ معبود بحقي وجود ندارد.
قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ سليمان گفت:«خواهيم ديد كه آيا راست گفتهاي يا از دروغگوياني».
اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ «اين نامه را ببر و آن را به سوي آنان بيانداز، سپس از ايشان دور شو، و بنگر كه چه [پاسخي] ميدهند؟».
قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ [ملكه] گفت: «اي بزرگان! به راستي نامهاي گرانقدر به من رسيده است».
إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ آن نامه از سوي سليمان است و [سرآغاز] آن چنين است: «بنام خداون بخشندة مهربان».
أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ كه من بر سركشي نكنيد و تسليم شده به نزد من آييد.
قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ گفت:«اي سران قوم! در كارم به من نظر دهيد، كه من هيچ كاري را بدون حضور و نظر شما انجام ندادهام».
قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ گفتند:«ما توانمند و جنگاوريم. كار در دست تواست. بنگر كه چه فرمان ميدهي».
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ گفت:«بيگمان پادشاهان وقتي وارد شهري شوند آن را به تباهي و ويراني ميكشانند، و عزيزترين مردمانش را خوارترين ميگردانند، و اين گونه ميكنند».
وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ و من هديهاي به آنان خواهم فرستاد تا ببينم فرستادگان چه خبري با خود ميآوردند.
فَلَمَّا جَاء سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ پس هنگامي كه [فرستاده] به نزد سليمان آمد، [سليمان به او] گفت: «آيا مرا به مال مدد ميرسانيد؟آنچه خدا به من عطا كرده است از آنچه به شما داده بهتر است، بلكه اين شماييد كه به هديه خود شادمان و خوشحال ميشويد».
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ به نزد آنان بازگرد، ما با لشكرهايي به سراغ آنان خواهيم آمد كه آنان توان مقابلة با آن را ندارند، و ايشان را از آنجا با حالتي رسواييو خواري بيرون خواهيم راند.
قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ [سليمان] گفت: «اي بزرگان! كداميك از شما تخت او را پيش از آنكه فرمانبردار به نزد من آيند- برايم ميآورد؟».
قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ عفريتي از جن گفت:«من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزي برايت ميآورم، و من بر آن [كار] تواناي امين هستم».
قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ كسي كه علم و دانشي از كتاب داشت، گفت:«من قبل از چشم به هم زدنت آن را نزد تو ميآورم». هنگامي كه [سليمان] تخت را پيش خود مستقر ديد، گفت:«اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس ميگذارم يا ناسپاسي ميكنم؟ و هر كس سپاس گذارد تنها براي خود سپاسگذاري ميكند، و هر كس كفران [نعمت] كند، پس بدون شك پروردگارم بينياز بخشنده است».
قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ [سليمان] گفت: «تخت او را دگرگون سازيد تا ببينيم متوجه ميشوند يا از آنان ميگردد كه راه نمييابند؟!».
فَلَمَّا جَاءتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ هنگامي كه او بدانجا رسيد، گفته شد:«آيا تخت تو اين چنين است؟». گفت:«انگار اين همان است، و ما پيش از اين آگاهي يافته و فرمانبرداريم».
وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ و معبودهايي را كه به غير از خدا پرستش ميكرد او را [از عبادت خدا] بازداشته بود، همانا او از زمرة قوم كافر بود.
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ به آن [زن] گفته شد: «به قصر وارد شو»، هنگامي كه آن را ديد گمان برد كه استخر عميقي است، و دامن از ساقهايش برگرفت». [سليمان] گفت: «اين قصري ساده از آبگينههاست». گفت:«پروردگارا! من به خود ستم كردهام و اينك همراه با سليمان تسليم پروردگار جهانيانم».
(15) در اینجا خداوند منت و احسان خود را، بر داود و فرزندش سلیمان که به آنها دانش فراوان داد، یادآور میشود. و آمدنِ کلمۀ «علم» به صورت نکره، بر فراوان بودن آن دلالت مینماید. همانطور که خداوند متعال فرموده است:﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾ و داود و سلیمان را [به یاد آر]، آنگاه که در مورد کشتزاری که گوسفندان قوم، شب هنگام در آن چرا کرده بودند، داوری میکردند، و ما گواه قضاوت آنها بودیم. پس داوری حق را به سلیمان تفهیم کردیم، و هر یک [از آن دو] را، فرزانگی و دانش [بسیاری] عطا کردیم. (﴿وَقَالَا﴾) داود و سلیمان -درحالی که به خاطر منت بزرگ خداوند که به آنها دانش عطا کرده بود، سپاس پروردگارشان را به جای میآوردند- گفتند: (﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) ستایش خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است. آنها خدا را ستایش گفتند که آنان را، از زمرۀ مؤمنان سعادتمند، و از دوستان ویژۀ خود گردانیده است. و شکی نیست که مؤمنان، چهار درجه و مقام دارند؛ صالحان، و برتر از آنها شهیدان، و بالاتر از آنها صدیقان، و بالاتر از آنها پیامبراناند. داود و سلیمان از پیامبران والا مقام بودند. گرچه آنها مقامشان از مقامِ پنج پیامبرِ اولوالعزم پایینتر است، اما از جملۀ پیامبران برتر و بزرگوار میباشند؛ کسانی که خداوند آنها را یاد کرده، و در کتاب خود ستوده، و ستایش بزرگی از آنها بهعمل آورده است. بنابراین سلیمان و داود، خدا را ستایش گفتند که آنها را به این مقام رساند، و این نشانۀ سعادت بنده است که شکرِ نعمتهای دینی و دنیوی خداوند را به جا آوَرَد، و همۀ نعمتها را از جانب پروردگارش بداند، پس به خود نبالد، بلکه بر این باور باشد که این نعمتها، شکر زیادی را بر او واجب میدارند. وقتی هردو را ستایش نمود، سلیمان را به صورت ویژه بیان کرد؛ چون خداوند به سلیمان، پادشاهی بزرگی داده بود، و کارهایی به وسیلۀ او انجام میشد که پدرش آن را انجام نمیداد. پس فرمود: (﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَ﴾) و سلیمان، علم و پیامبری را، از پدرش داود به ارث برد.
(16) پس علمِ پدرش، به علم و دانش او اضافه شد. شاید او، به اضافۀ دانشی که در زمان پدرش داشت، دانشِ پدرش را نیز آموخته بود، همانطور که گذشت. (﴿وَقَالَ﴾) و سلیمان با به جای آوردن شکر خدا، و بالیدن به احسانِ او، و بیانِ نعمتِ پروردگار، گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ﴾) ای مردم! به ما زبانِ پرندگان آموخته شده است. او ـ علیه الصلاة والسلام ـ زبانِ همۀ پرندگان را میفهمید، همانگونه که با هدهد گفتگو کرد، و گفتار مورچه را- که خطاب به مورچگان کرد- فهمید، و چندی بعد به آن خواهیم پرداخت. و این امتیاز را، غیر از سلیمان کسی نداشته است. (﴿وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍ﴾) و خداوند، نعمتها و اسبابِ پادشاهی و سلطنت و قدرت را به ما بخشیده، و آن را به هیچ یک از انسانها نداده است. بنابراین پروردگارش را به فریاد خواند و گفت:﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾ پروردگارا! به من نوعی از پادشاهی بده که بعد از من، آن را به هیچ کس ندهی. پس خداوند، جنها را برای او مسخّر و رام کرد، و هر کاری را که میخواست، و غیر از جن کسی توانایی انجام آن را نداشت، برای او انجام میدادند. وخداوند باد را برای او مسخّر و رام کرد که مسیر دو ماه را در صبحگاه و شامگاهی میپیمود. (﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِينُ﴾) بیگمان چیزی که خداوند به ما بخشیده، و آن را به ما اختصاص داده، و ما را بدان برتری داده است، فضیلت واضح و آشکاری است. پس او به کاملترین صورت، به نعمت خداوند متعال اعتراف کرد.
(17) (﴿وَحُشِرَ لِسُلَيۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّيۡرِ فَهُمۡ يُوزَعُونَ﴾) لشکریان زیاد و گوناگون سلیمان از قبیل: انسانها و جنها و شیطانها و پرندگان برای او گرد آوری، و در کنار یکدیگر نگاه داشته شدند؛ وحرکت و توقف آنان، بهگونهای بسیار منظم سامان داده شد. و همۀ این لشکریان، گوش به فرمان او بودند، و توانایی نافرمانی را نداشتند، و از دستور او سرپیچی نمیکردند. همانگونه که خداوند متعال فرموده است:﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾ این بخشش ماست، پس بدون حساب ببخش، و یا دست نگاهدار. و سلیمان در یکی از سفرهایش، این لشکر بزرگ را به حرکت درآورد.
(18) (﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاۡ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ﴾) و حرکت کردند تا اینکه به درّۀ مورچگان رسیدند، و مورچهای -درحالی که دوستان و همنوعان خود را آگاه میکرد- گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواۡ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) ای مورچهها! وارد لانههای خود شوید تا سلیمان و لشکریانش، نادانسته شما را پایمال نکنند. این مورچه، همکیشان خود را نصیحت کرد، و به دیگر مورچهها شنواند؛ زیرا خداوند شنوایی خارق العادهای به مورچگان داده است، چون آگاه شدن مورچههایی که درّه را پر کرده بودند، با صدای یک مورچه، از شگفتترین شگفتیهاست. یا اینکه آن مورچه، به مورچههایی که اطراف او بودند، خبر داد؛ و سپس خبر از بعضی به بعضی دیگر رسید تا اینکه به همه رسید، و آن مورچه، دیگر مورچهها را دستور داد که احتیاط کنند، و وارد لانههایشان شوند، به همین طریق خبر در بین تمام مورچهها پخش شد، و همگی از حضور سلیمان و لشکریانش مطلع شدند. و آن مورچه، حالتِ سلیمان و لشکریانش، و عظمت پادشاهی او را دانست، و این عذر را برای دوستانش بیان کرد که اگر آنها شما را پایمال کنند، این کار را آگاهانه و از روی قصد نمیکنند. سلیمان سخن آن مورچه را شنید.
(19) (﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا﴾) و از آنجا که اندرز مورچه برای همکیشانش، و خیرخواهی و تعبیر زیبایش، مورد پسندِ سلیمان قرار گرفت، سلیمان تبسّم کرد و خندید. و این حالتِ پیامبران ـ علیهم الصلاةوالسلام ـ است که دارای ادب کامل و تعجب و خندۀ بجا بودهاند؛ وخندهشان، از حد تبسّم فراتر نرفته است. همانطور که بزرگترین خندۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم تبسم بوده است؛ زیرا قهقهه، بر کم عقلی و بیادبی دلالت میکند. همچنانکه لبخند نزدن و تعجب نکردن به خاطر چیزی که باعث تعجب میشود، بر بد اخلاقی و درشتخویی دلالت مینماید. و پیامبران از این، پاک و منزه هستند. و سلیمان با بیانِ شکر خداوند که او را به اینجا رسانده است، فرمود: (﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ﴾) پروردگارا! به من الهام کن، و مرا توفیق بده، (﴿أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ﴾) تا نعمتی را که بر من و پدرم ارزانی داشتهای، سپاسگزار باشم؛ زیرا نعمت بر پدر و مادر، نعمت بر فرزند است. پس سلیمان از پروردگارش خواست که به او توفیق بدهد تا شکر نعمتهای دینی و دنیوی که به او و پدر و مادرش بخشیده است، بهجای آورد. (﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾) و مرا توفیق بده تا کردار شایستهای انجام دهم که آن را بپسندی؛ و عمل صالحی که با دستورات تو موافق باشد، و آن را خالصانه برای تو انجام دهم، و عمل و کردارم را، از آنچه که آن را فاسد و ناقص میکند، سالم بدار. (﴿وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و مرا به رحمت خود ـ که از جملۀ آن بهشت است ـ در زمرۀ بندگان صالح خویش بگردان که برحسب عمل صالحشان، مقامهای متفاوتی دارند. این نمونهای از حالت سلیمان بود، بدانگاه که صدای مورچه را شنید، و خداوند آن حالت را برای ما بازگو کرده است.
(20) سپس نمونهای دیگر از سخن گفتن سلیمان با پرندگان را بیان کرد و فرمود: (﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّيۡرَ﴾) و سلیمان از حالِ مرغان و پرندگان پرسوجو کرد. این، بر کمالِ عزم و قاطعیت و دور اندیشی و سامان دادن لشکریانش و پرداختن به کارهای کوچک و بزرگ دلالت مینماید. او حتی این کار را از یاد نبرد، و آن جستجوی احوالِ پرندگان بود. و اینکه آیا همه حاضرند، یا برخی از آنها غایب هستند؟ این است معنی آیه. و هر کس بگوید: سلیمان به جستجوی مرغان پرداخت تا هدهد او را راهنمایی کند که آب دور است یا نزدیک؟ چیز درستی نگفته است. همانطور که در مورد هدهد گمان بردهاند که آب را در لایههای تحتانی زمین میبیند، و این گفته هم دلیلی ندارد، بلکه دلیلِ عقلی و لفظی بر باطل بودنِ این سخن وجود دارد. اما دلیل عقلی: با تجربه و مشاهدات ثابت شده است که هیچ یک از این حیوانات، به صورت خارق العاده نمیتوانند آب را در اعماق زمین مشاهده کنند، و اگر چنین بود، خداوند آن را بیان میکرد؛ چون این بزرگترین آیه و نشانه است. و اما دلیل لفظی: اگر این معنی از آیه مراد باشد، اینطور میگفت:«هدهد را خواست تا ببیند آب هست یا نه، وقتی دید هدهد نیست، چنان گفت.» و یا به جای کلمه (﴿وَتَفَقَّدَ﴾) میگفت (فَتَّشَ أو بَحَثَ عَنهُ): به دنبال هدهد گشت، و عبارتی مانند این. واز احوال پرندگان پرسوجو کرد تا ببیند کدام حاضر است و کدام غائب؛ وتا ببیند که آنها در مراکز و جاهایی که برایشان تعیین کرده است، حضور دارند یا نه. و نیز سلیمان ـ علیه السلام ـ نیازی به آب نداشت، و چنان به حالت اضطرار نیفتاده بود که به مهندسی هدهد نیاز داشته باشد. چون سلیمان، شیاطین و جنهای بزرگی را در اختیار داشت که هر چند عمق آب زیاد بود، چاه را کنده، و آب را استخراج میکردند. و نیز خداوند باد را برای او مسخر کرده بود که در یک صبحگاه، مسیر یک ماه را طی میکرد؛ و در یک شامگاه، مسیر یک ماه را میپیمود. پس با وجود این، چگونه به هدهد نیاز پیدا میکند؟! و اینگونه تفسیرها که موجود هستند، و سخنانی که به وسیلۀ آنها مشهور و معروف میگردند، و مردم غیر از آن بلد نیستند، این گفتهها را از بنیاسرائیل نقل میکنند، و کسی که آن را نقل میکند، از تناقضِ آن با معانی و مفاهیمِ درست غافل است، سپس همواره متأخرین، آن را برای نسلهای بعدی نقل میکنند، تا اینکه گمان برده میشود حق و درست هستند. در نتیجه، سخنانی بیپایه و زشت در کتابهای تفسیر دیده میشوند. فرد خردمند و هوشیار میداند قرآن کریم به زبان عربی و روشن نازل شده است، و خداوند به وسیلۀ آن، عالم و جاهل را مورد خطاب قرار داده، و آنها را فرمان داده است تا در معانی و مفاهیم آن بیندیشند، و مفاهیم و معالم آن را بر کلمات عربی -که معانی و اعراب آن معروف است، و اعراب اصیل آن را به طور واضح میدانند- تطبیق بدهند. و هرگاه گفتههایی یافت شد که پیامبر آن را نقل نکرده بود، آن را به این اصل برگردانند. پس اگر با آن موافق بود، آن را بپذیرند، چراکه لفظ بر آن دلالت مینماید؛ و اگر در لفظ و معنی با آن مخالف بود، یا فقط در لفظ، و یا فقط در معنی با آن مخالف بود، آن را نپذیرد، و به باطل بودن آن، یقین حاصل نماید؛ چون او یک اصل معلومی دارد که با این لفظ یا معنی متضاد است، و آن چیزی است که از معنی و مدلول لفظ شناخته میشود. و پرسوجوی سلیمان -علیه السلام- از پرندگان، و نیافتن هدهد، بر کمالِ قاطعیت و پرداختنِ وی به کارها و کمالِ هوشیاریِ او دلالت میکند، که او به پرس وجو از احوالِ این پرندۀ کوچک پرداخت و گفت: (﴿مَا لِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ﴾) آیا من که هدهد را نمیبینم، بدان خاطر است که در میان این خیلِ عظیمِ جانداران، موجود کوچکی است؟ یا اینکه او بدون اجازه و دستور من، غایب شده است؟
(21) دراین هنگام سلیمان بر هدهد خشمگین شد، و او را تهدید کرد و گفت: (﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِيدًا﴾) او را سخت کیفر خواهم داد. (﴿أَوۡ لَأَاۡذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَيَأۡتِيَنِّي بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ﴾) یا او را سر میبرم، یا اینکه باید برای من دلیل روشنی بیاورد. پس باید حجت و دلیل واضحی برای غیبت خود ارائه بدهد. و این، از کمالِ پرهیزگاری و دادگری سلیمان بود که او قسم نخورد حتماً او را کیفر بدهد، یا بکشد، چون کیفر دادن، یا کشتن، فقط در صورتی انجام میشود که گناهی سر زده باشد. اما احتمال داشت که از روی عذر باشد، بنابراین سلیمان به سبب پرهیزگاری و هوشیاریاش، موجّه بودن غیبت او را استثنا کرد.
(22) (﴿فَمَكَثَ غَيۡرَ بَعِيدٖ﴾) چندان طول نکشید که هدهد آمد. و این، بر هیبت و هراسِ لشکریانش از او، و شدت پایبند بودنشان به فرمان وی دلالت مینماید. و چنان از او اطاعت میکردند که هدهد علی رغم اینکه عذر روشنی برای حاضر نبودنش داشت، نتوانست زمان زیادی غیبت کند، (﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ﴾) هدهد به سلیمان گفت: من بر چیزی آگاهی یافتهام که تو، با وجود آن دانش زیاد و مقام بلندت، از آن آگاه نیستی، (﴿وَجِئۡتُكَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ يَقِينٍ﴾) و از قبیلۀ سبأ -که قبیلهای معروف در یمن است- برایت خبری یقینی آوردهام.
(23) سپس هدهد این خبر را توضیح داد و گفت: (﴿إِنِّي وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِكُهُمۡ﴾) من زنی را یافتهام که بر قبیلۀ سبا حکمرانی میکند، (﴿وَأُوتِيَتۡ مِن كُلِّ شَيۡءٖ﴾) و از مال و ملک و سلاح و لشکریان و قلعه و دژهایی که پادشاهان دارند، برخوردار است. (﴿وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِيمٞ﴾) و تخت پادشاهی بزرگی دارد، که بر آن مینشیند. و بزرگی تختها، بر بزرگی و عظمت پادشاهی، و قدرت و سلطنت و کثرت مردانِ مشاور دلالت میکند.
(24) (﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا يَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾) یعنی آنها مشرک هستند، و خورشید را میپرستند، (﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾) و شیطان، کارهایشان را برای آنان آراسته است، و آنچه را که بر آن هستند، حق میدانند. (﴿فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ فَهُمۡ لَا يَهۡتَدُونَ﴾) و آنان را از راه منحرف کرده است، پس هدایت نمیگردند، چون کسی که راهش را حق میبیند، امیدی به هدایت او نیست، مگر اینکه عقیدهاش تغییر کند.
(25) سپس گفت: (﴿أَلَّاۤ﴾) چرا نباید، (﴿يَسۡجُدُواۡۤ لِلَّهِ ٱلَّذِي يُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) برای خداوندی سجده کنند که نهان آسمانها و لایههای درونی زمین، و مخلوقات کوچک و بذر گیاهانی که در دل زمین مستور است، و آنچه را دلها پنهان میدارند، میداند؟! و نهانیهای زمین و آسمان را، با باراندنِ باران، و رویاندن گیاهان، بیرون میآورد؟! و به هنگام دمیده شدن صور، و بیرون آوردن مردگان از قبرهایشان، گنجینههای پنهان زمین را بیرون میآورد، تا آنان را طبق اعمالشان سزا و جزا بدهد؟! (﴿وَيَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ﴾) و میداند آنچه را که پنهان میدارید، و آنچه را که آشکار میسازید.
(26) (﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾) یعنی عبادت و انابت و سجده و محبت، جز برای الله شایسته نیست؛ چون او معبود است، و دارای صفاتِ کامل و نعمتهایی است که ایجاب میکند فقط او معبود باشد. (﴿رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ﴾) پروردگارِ عرشِ بزرگ است. عرش، سقف همۀ مخلوقات، و گستردهتر از آسمانها و زمین، و آنها را احاطه کرده است. پس جز به درگاه این پادشاه -که پادشاهی و شکوهش بزرگ است- نباید کرنش و فروتنی و رکوع و سجده کرد. وقتی هدهد این خبر مهم را به اطلاع سلیمان رساند، از تنبیه شدن، ایمن ماند. سلیمان تعجب کرد که چگونه این ماجرا از نگاه او پنهان مانده، و از چنین موضوعی خبر ندارد؟!
( 27 - 28) سلیمان، با اثباتِ کمالِ عقل و هوشیاریاش، گفت: (﴿سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٱذۡهَب بِّكِتَٰبِي هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَيۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا يَرۡجِعُونَ﴾) خواهیم دید که آیا راست گفتهای، یا از دروغگویانی. این نامه را ببر [که به زودی در آیات بعدی، متن آن خواهد آمد] و آن را به سوی آنان بینداز، سپس از ایشان دور شو، و کمی آن طرف مراقب باش، و نگاه کن که به یکدیگر چه میگویند، و واکنش آنها چه خواهد بود؟
(29 - 31) هدهد نامه را برد، و بر آن زنِ پادشاه انداخت. او به قومش گفت: (﴿إِنِّيٓ أُلۡقِيَ إِلَيَّ كِتَٰبٞ كَرِيمٌ﴾) همانا نامهای گرانقدر، از طرف بزرگترین پادشاه زمین، به سوی من رسیده است. سپس مضمون و محتوای نامه را بیان کرد و گفت: (﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ أَلَّا تَعۡلُواۡ عَلَيَّ وَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ﴾) این نامه از سوی سلیمان است، و سرآغازِ آن چنین میباشد:«به نام خداوند بخشندۀ مهربان»، این نامه را فرستادم تا در برابر من، برتری جویی نکنید؛ یعنی بالاتر ازمن قرار نگیرید بلکه تحت فرمانم باشید، و دستوراتم را اطاعت نمایید، و تسلیم شده، به سوی من بیایید. این نامهای بسیار مختصر، اما با بیانی کامل است. پس نامه، متضمن آن بود که آنها در برابر او برتریجویی نکنند، و بر همان حالتِ خود باقی بمانند، و تسلیم فرمان سلیمان شوند. و تحت فرمان او در آمده، و به سوی او بیایند. و در نامه، به سوی اسلام نیز دعوت شده بودند. و نیز اشاره به این است که مستحب است نامه با (﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾) آغاز شود، و در اول نامه، نام خدا نوشته شود.
(32 - 33) از دور اندیشی و خردمندی ملکۀ سبا، این بود که بزرگان دولت و مملکتش را جمع کرد و گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاۡ أَفۡتُونِي﴾) ای بزرگان و صاحب نظران! مرا خبر دهید، و به من بگویید که ما پاسخ او را چه بدهیم؟ آیا زیر فرمان او برویم و تسلیم شویم؟ (﴿مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ﴾) من هیچگاه بدون رأی و مشورت شما، کاری نکردهام. (﴿قَالُواۡ نَحۡنُ أُوۡلُواۡ قُوَّةٖ وَأُوۡلُواۡ بَأۡسٖ شَدِيدٖ﴾) گفتند: چنانچه سخن او را نپذیری، و زیرِ فرمان او نروی، [بدان که] ما برای جنگیدن، قوی و نیرومند هستیم. گویا آنها گرایش به همین رأی داشتند، که اگر چنین تصمیمی گرفته میشد، نابود میشدند. اما بر این رأی، ثابت نماندند، بلکه گفتند: (﴿وَٱلۡأَمۡرُ إِلَيۡكِ﴾) و نظر، نظر تواست. چون آنها، عقل و دوراندیشی و خیرخواهی پادشاه را میدانستند. (﴿فَٱنظُرِي مَاذَا تَأۡمُرِينَ﴾) پس ببین که چه فرمان میدهی.
(34 - 35) بلقیس ـ در حالی که آنها را قانع میکرد تا از رأی خود برگردند، و سرانجامِ بدِ جنگ را بیان میکرد ـ به آنها گفت: (﴿إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواۡ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا﴾) پادشاهان وقتی وارد شهری شوند، با کشتن و اسیر کردن مردم، و با چپاول و تخریب، تباهی و ویرانی میکنند. (﴿وَجَعَلُوٓاۡ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗ﴾) و سران و اشراف را، خوار و پست میگردانند. پس ابتدا جنگ درست نیست، اما قبل از چارهاندیشی، و فرستادن کسی که از وضعیت او خبری برایمان بیاورد، از وی اطاعت نمیکنم. وقتی که کاملاً از وضعیت او مطلع شدیم، میدانیم چکار کنیم. ملکه گفت: (﴿وَإِنِّي مُرۡسِلَةٌ إِلَيۡهِم بِهَدِيَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾) و من هدیهای به سوی آنها میفرستم، و مینگرم که فرستادگان چه خبری از او میآورند، آیا بر نظر و گفتهاش باقی میماند؟ یا اینکه هدیه، او را فریب میدهد، و فکرش را عوض میکند؟ و نیز مطلع میشویم که وضعیت او و لشکریانش چگونه است؟ پس ملکه، هدیهای را به همراه فرستادگانی از خردمندان و صاحب نظران قومش، به سوی سلیمان فرستاد.
(36) (﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَيۡمَٰنَ﴾) پس هنگامی که فرستادگان به همراه هدیه، به نزد سلیمان آمدند، (﴿قَالَ﴾) سلیمان با اعتراض بر آنها -و در حالی که از اینکه به خواستۀ او تن در نداده بودند، خشمگین بود- گفت: (﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَيۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰكُم﴾) آیا میخواهید به وسیلۀ مال و دارایی، مرا کمک کنید؟! بدانید که دارایی و اموال، نزد من، جایگاه و ارزشی ندارد، و با آن شاد و خوشحال نمیشوم، خداوند مرا از آن بینیاز کرده، و نعمتهای فراوانی را به من داده است. (﴿بَلۡ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمۡ تَفۡرَحُونَ﴾) بلکه این شما هستید که چون دنیا را دوست دارید، و اموالتان نسبت به آنچه خداوند به من داده است، اندک میباشد، به هدیۀ خود، شادمان و خوشحالید.
(37) سپس فرستاده را، بدون اینکه نامهای به وی بدهد، شفاهی سفارش کرد ـچون میدانست که او عاقل است، و سخنش را به طور دقیق نقل خواهد کردـ و گفت: (﴿ٱرۡجِعۡ إِلَيۡهِمۡ﴾) به همراه هدیهات به سوی آنان بازگرد، (﴿فَلَنَأۡتِيَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾) قطعاً با لشکریانی به سوی آنان خواهیم آمد که توانِ مقابلۀ با آن را ندارند. (﴿وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ﴾) و ایشان را از آنجا با حقارت بیرون خواهیم راند. فرستاده به سوی آنها بازگشت، و آنچه را سلیمان گفته بود، به آنان رسانید. پس برای رفتن به سوی سلیمان آماده شدند، و سلیمان دانست که حتماً آنها به سویش خواهند آمد،
(38 - 40) بنابراین به جن و انسانهایی که نزد او بودند، گفت: (﴿أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ﴾) کدامیک از شما میتواند تخت او را پیش من بیاورد، قبل از اینکه آنان نزد من بیایند، و تسلیم شوند؟ یعنی تا قبل از اینکه آنها تسلیم شوند، آن را دستکاری کنیم؛ زیرا وقتی تسلیم شوند، اموالشان محترم و مصون خواهد ماند. (﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ﴾) عفریتی از جن [یان] گفت. «عفریت» یعنی قوی و بسیار چالاک. پس یکی از جنهای بزرگ و قوی گفت: (﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ﴾) من آن را، پیش از اینکه از جایت برخیزی، برایت میآورم. ظاهراً در آن وقت، سلیمان در شام به سر میبرده است. پس میان او و سرزمین سبا، چهارماه فاصله بود؛ دو ماه رفت، و دو ماه برگشت. اما با وجود آن، عفریت میگوید: با اینکه بزرگ و سنگین و دور است، اما من متعهد میشوم قبل از اینکه از جایت برخیزی، آن را بیاورم. و معمولاً مجالس طولانی، بخشی از چاشتگاه، و نهایتاً یک سوم روز را، به خود اختصاص میدهد. و این ممکن است زمان بیشتر یا کمتری را نیز اشغال کند. این است فرمانروایی بزرگ! چرا که افراد تحت رعیت او، دارای چنین قوّت و قدرتی بودند. و بالاتر از این (﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) آنکه دانشی از کتاب داشت، گفت: قبل از یک چشم به هم زدن، تخت را میآورم. مفسرین گفتهاند: او مرد عالم و صالحی نزد سلیمان بود، که به وی «آصف بن برخیا» گفته میشد. او اسم بزرگ [أعظم] خداوند را میدانست؛ همان اسم که هرگاه خداوند با آن خوانده شود، جواب میدهد، و هرگاه با آن از او چیزی خواسته شود، میدهد. (﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ﴾) من قبل از یک چشم به هم زدن، آن را برایت میآورم؛ چراکه او خداوند را با اسم اعظم فرا میخواند، و آنگاه تخت حاضر میشد. پس او دعا کرد، و از خداوند خواست، و تخت آورده شد. البته خداوند بهتر میداند که آیا منظور همین است، یا اینکه او دانشی از کتاب داشت که به وسیلۀ آن میتوانست، چیزی دور را بیاورد، و هرآنچه سخت و مشکل بود، انجام دهد.(﴿فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ﴾) وقتی سلیمان دید که تخت نزد او مستقر است، خداوند را، بر قدرت و پادشاهیای که به او داده و کارها را برایش آسان کرده بود، ستایش کرد، (﴿قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ﴾) گفت: این از فضل و لطف پروردگارم است تا مرا به وسیلۀ آن بیازماید که آیا سپاس میگزام، یا ناسپاسی میکنم؟. پس سلیمان ـ علیه السلام ـ فریب پادشاهی و سلطنت و قدرتش را نخورد؛ آنگونه که پادشاهانِ جاهل، چنین هستند، و گولِ پادشاهی خود را میخورند. بلکه سلیمان دانست که این آزمایشی از سوی پروردگارش میباشد. پس ترسید که مبادا شکر این نعمت را به جای نیاورده باشد. سپس بیان کرد که از شکرگزاری بنده، فایدهای به خداوند نمیرسد، بلکه فایدهاش به شکرگزار بر میگردد، پس گفت: (﴿وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ﴾) و هرکس شکر گزارد، به سود و نفع خودش شکر میگزارد؛ و هر کس ناسپاسی کند، بداند که پروردگارم بینیازِ بخشنده است. از کارها و اعمالش بینیاز است، و بخشنده است که خیر او فراوان است، و خیر و نعمت او، سپاسگزار و ناسپاس را در مییابد. اما شکر نعمتهای او، سبب میشود تا نعمت بیشتری بدهد؛ و ناشکری نعمتها، سبب از بین رفتن آنها میگردد.
(41) سپس سلیمان به کسانی که نزد او بودند، گفت: (﴿نَكِّرُواۡ لَهَا عَرۡشَهَا﴾) تخت او را تغییر بدهید، و چیزهایی را به آن بیفزایید، و چیزهایی را از آن کم کنید، و ما در این مورد (﴿نَنظُرۡ﴾) نگاه میکنیم، و عقل و خرد او را میآزماییم، (﴿أَتَهۡتَدِيٓ﴾) که آیا متوجه میشود، و دارای هوشیاری است، و شایستۀ پادشاهی میباشد، (﴿أَمۡ تَكُونُ مِنَ ٱلَّذِينَ لَا يَهۡتَدُونَ﴾) یا از آنان است که راه نمییابند، و متوجه نمیشوند؟!
(42) (﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ﴾) وقتی بلقیس به نزد سلیمان آمد، تختش بر او عرضه شد، و او تصور میکرد که تختش در شهرش است، (﴿قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرۡشُكِ﴾) یعنی ما میدانیم که تو تخت بزرگی داری، آیا تخت تو، مانند تختی است که ما برایت آوردهایم؟ (﴿قَالَتۡ كَأَنَّهُۥ هُوَ﴾) گفت: «گویی این همان است.» و این از هوشیاری او بود که نگفت: این همان تخت است؛ چون در آن، تغییری صورت گرفته بود. و این را هم نفی نکرد که آن نیست، چون آن را شناخت. بنابراین کلمهای گفت که احتمالِ دو چیز را داشت، و هر دو حال، راست بودند. سلیمان با تعجب از هدایت و عقل او، و با به جا آوردنِ شکر الهی که به او بزرگتر از این را داده است، گفت: (﴿وَأُوتِينَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا﴾) ما، پیش از این زن، از هدایت و عقل و دور اندیشی برخوردار شده، (﴿وَكُنَّا مُسۡلِمِينَ﴾) و مسلمان و فرمانبردار بودهایم. و احتمال دارد که این، گفتۀ ملکۀ سبا باشد آنگاه که گفت:«ما پیش از آنکه قدرتِ سلیمان را در حاضر آوردنِ تخت پادشاهیام از آن مسافت دور مشاهده کنیم، اطلاع داشتیم که او دارای سلطنت و اقتدار فراوانی است. پس به حقّانیت او یقین کرده، و تسلیم شده به نزد او آمده، و در برابر قدرتِ او، سر تسلیم فرود آوردهایم.»
(43) خداوند متعال فرمود: (﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾) و آنچه به جای خدا میپرستید او را از اسلام بازداشته بود؛ وگر نه او دارای چنان هوشیاری بود که به وسیلۀ آن، حق و باطل را تشخیص میداد، ولی عقاید و باورهای باطل، بینشِ قلب را از بین میبرد. (﴿إِنَّهَا كَانَتۡ مِن قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ﴾) همانا او از زمرۀ قوم کافر بود. پس بر دین آنها باقی مانده، و آن را ادامه میداد. و بسیار کم اتفاق میافتد که در بین قومی، یک نفر ـ تنها با استناد به عقل و تشخیص خود ـ از گمراهی و اشتباهات و آداب و رسوم متداول آیینِ قوم خود، کناره گیری کند. بنابراین باقی ماندنِ او بر کفر، عجیب نیست. سپس سلیمان خواست تا او از پادشاهی و سلطنتش، چیزهایی را ببیند که عقلها را حیران مینماید. بنابراین او را فرمان داد تا وارد کاخ و آن جایگاه بلند و وسیع شود؛ نشیمنگاه شیشهای که رودها زیرِ آن روان بود.
(44) (﴿قِيلَ لَهَا ٱدۡخُلِي ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ﴾) به آن زن گفته شد: وارد کاخ شو، هنگامی که آن را دید، گمان برد که آب عمیقی است، چون شیشهها شفاف و صاف بودند، و آب از زیرِ آن دیده میشد، و انگار در حال جریان بود. (﴿وَكَشَفَتۡ عَن سَاقَيۡهَا﴾) و دامن، از دو ساقِ خود بالا زد تا وارد آب شود. و این نیز از عقل و ادب او بود؛ زیرا از وارد شدن به محلی که دستور به وارد شدنش داده شده بود، امتناع نورزید؛ چون میدانست که جز برای بزرگداشت، به آنجا دعوت نشده است، و میدانست که پادشاهیِ سلیمان و ترتیب کارهایش، بر اساسِ فرزانگی و حکمت است. و در دلِ او کوچکترین شک و تردیدی باقی نماند. وقتی برای وارد شدن آماده گردید، به او گفته شد: (﴿إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِيرَ﴾) این، صحنی صاف از بلور است، پس نیازی نیست که دامن از دو ساقِ خود بالا بزنی. هنگامی که به سلیمان رسید، و آنچه که بود مشاهده کرد، و نبوت و رسالت او را دانست، توبه نمود، و از کفرش بازگشت و (﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) گفت: «پروردگارا! من بر خود ستم کردهام، و همراه با سلیمان، تسلیم پروردگار جهانیانم.» این، اصلِ داستانی است که خداوند از ملکۀ سبا، و آنچه که در رابطه با سلیمان برایش اتفاق افتاده بود، برای ما بیان فرموده است. و غیر از این، هرچه که باشد، ساختگی و از داستانهای اسرائیلی است که به تفسیرِ کلامِ خدا ربطی ندارد. و آنچه گفتیم، از اموری است که باید به آن یقین کرد؛ زیرا از طریقِ وحی به ما رسیده است. و آنچه در این مورد نقل شده است، همه، یا بیشترِ آن، چنین نیست. پس بهتر است که از داستانهای بیاساس، دوری شود، و در تفاسیر وارد نگردند. والله اعلم.
4 Abdolmohammad Ayati
گفتندش: به صحن قصر درآى. چون بديدش پنداشت كه آبگيرى ژرف است. دامن از ساقهايش برگرفت. سليمان گفت: اين صحنى است صاف از آبگينه. گفت: اى پروردگار من، من بر خويشتن ستم كردهام و اينك با سليمان در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم
5 Abolfazl Bahrampour
به او گفته شد: وارد كاخ شو. پس چون آن را ديد، پنداشت نهر آبى است، و جامه از دو ساق خويش بالا زد [تا از آب بگذرد] سليمان گفت: اين كاخى صيقلى شده از بلورهاست. [ملكه] گفت: پروردگارا! من به خود ستم كردم و اينك با سليمان تسليم خداوند، پروردگار جهانيان شد
6 Baha Oddin Khorramshahi
به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را دید پنداشت که برکه آبی است، و از دو ساق پایش جامه برداشت [سلیمان] گفت آن قصری صاف و صیقلی از آبگینههاست [و آب نیست] [بلقیس] گفت پروردگارا بر خود ستم کردهام و اینک همراه سلیمان در برابر خداوند که پروردگار جهانیان است فرمانبردارم
7 Hussain Ansarian
به او گفتند: به حیاط قصر درآی. هنگامی که آن را دید، پنداشت آبی فراوان [چون دریاچه] است، پس دامن جامه از دو ساق پایش بالا زد [که به خیال خود وارد آب شود]، سلیمان گفت: این محوطه ای است صاف و هموار از شیشه [نه از آب]. [ملکه سبا] گفت: پروردگارا! قطعاً من به خود ستم کردم، اینک همراه سلیمان، تسلیم [فرمان ها و احکام] خدا، پروردگار جهانیان شدم
8 Mahdi Elahi Ghomshei
آنگاه او را گفتند که در ساحت این قصر داخل شو، وی چون کوشک را مشاهده کرد (از فرط صفا و تلألؤ) پنداشت که لجّه آبی است و جامه از ساقهای پا برگرفت، سلیمان گفت: این قصری است از آبگینه صاف، بلقیس گفت: بار الها، من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با (رسول تو) سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان گردیدم
9 Mohammad Kazem Moezzi
گفته شد بدو به کاخ اندرآی پس گاهی که نگریستش پنداشتش آبگیری و برهنه ساخت ساقهای خویش را گفت همانا آن است کاخی لغزنده ساخته از بلور گفت آن زن پروردگارا همانا ستم به خود کردم و اسلام آوردم با سلیمان برای خدا پروردگار جهانیان
10 Mohammad Mahdi Fooladvand
به او گفته شد: «وارد ساحت كاخ [پادشاهى] شو.» و چون آن را ديد، بركهاى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد. [سليمان] گفت: «اين كاخى مفروش از آبگينه است.» [ملكه] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك] با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»
11 Mohammad Sadeqi Tehrani
به او گفته شد: «وارد ساحت کاخ (پادشاهی) شو.» پس چون دیدش، آن را برکهای پنداشت و ساقهای پایش را برگشود. سلیمان گفت: «بیگمان این کاخی مفروش از آبگینههایی است.» (بلقیس) گفت: «من بیگمان به خود ستم کردم، و با (همراهی) سلیمان به پروردگار جهانیان (ایمان و) اسلام آوردم.»
12 Mohsen Gharaati
به او گفتند: «واردِ صحنِ قصر شو!» پس چون آن را دید، پنداشت بِرکهی آبى است. جامه از ساق پاهایش برگرفت، [سلیمان] گفت: «[این جا آبى نیست،] بلکه قصرى است از شیشه و بلور صیقلى.» [ملکه] گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم؛ و [اکنون] همراه سلیمان، در برابر پروردگار جهانیان، سر تسلیم فرود آوردهام!»
13 Mostafa Khorramdel
(بعد از مشاهدهی تخت خود) بدو گفته شد: داخل کاخ (عظیم سلیمان) شو. هنگامی که (صحنهی شیشهای) آن را دید، گمان برد که آب عمیقی است (چرا که ماهیها در آن شنا میکردند). ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب عبور کند و جامههای درازش تر نشود، سلیمان بدو) گفت: (حیاط) قصر از بلور صاف ساخته شده است! (بلقیس از دم و دستگاه سلیمان شگفت زده شد و سلطنت و قدرت مادی و معنوی خود را در برابر فرمانروائی و توانائی و دارائی سلیمان ناچیز دید. دل خود را متوجّه خالق جهان کرد و) گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردهام (و گول کفر و غرور شاهی را خوردهام، و هم اینک پشیمانم) و با سلیمان خویشتن را تسلیم پروردگار جهانیان میدارم (و به پیغمبری او اقرار مینمایم و تو را به یگانگی میستایم)
14 Naser Makarem Shirazi
به او گفته شد: «داخل حیاط (قصر) شو!» هنگامی که نظر به آن افکند، پنداشت نهر آبی است و ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از آب بگذرد؛ امّا سلیمان) گفت: «(این آب نیست،) بلکه قصری است از بلور صاف!» (ملکه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم؛ و (اینک) با سلیمان برای خداوندی که پروردگار عالمیان است اسلام آوردم!»
15 Sayyed Jalaloddin Mojtabavi
به او گفته شد: به صحن كاخ درآى چون آن را بديد پنداشت كه آبگيرى ژرف است. و جامه از دو ساق خويش بالا كشيد. [سليمان] گفت: اين صحنى است صاف و هموار، [ساخته] از آبگينه- آب نيست-. گفت: پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك] با سليمان خداى، پروردگار جهانيان، را گردن نهادم